نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

اولین های نوژان وقدووزن

اولین واکسن ها:  هپاتیت ب ، ب ث ژ فلج اطفال دومین واکسن : سه گانه ، هپاتیت ب  اولین دکتر : 1391/11/04 افتادن بندناف :1391/11/10 تانصفه بر گشتی : 1391/01/25 اولین حمام بامن وبابایی : 1391/01/25 قدووزن های نوژان ماه اول:             وزن  :   3/390          قد :     49/5           دورسر:35/5     دورسینه :34/5 ماه دوم :            وزن :   4300 &n...
31 خرداد 1392

بدون عنوان

امروزکلی ازدستت خندیدیم من وبابابزرگ داشتیم هندوانه میخوردیم کمی هم به تودادیم دست بابابزرگ راکه چنگال هندوانه دستش بودچنان محکم چسبیده  بودی وول نمی کردی وملچ وملچ میکردی تابهت هندوانه بدهیم کلی خندیدیم نفس مامانی عشق مامانی عمرمامانی جون مامانی هستی مامانی ...
29 خرداد 1392

بدون عنوان

دخترنازم هرروزبزرگتروخوشگل ترمیشی ماشالله معلومه که دخترشیطونی میشی . خیلی بازیگوشی میکنی فقط توی بغل خودم میمونی وبغل هرکس دیگه ای می ری زوخودت روبه طرف من پرت میکنی گ همه دستهایت رامیکنی توی دهانت انگاری اصلاشیرنخوردی دیشب خیلی گرسنه بودی وهرکارکردم شیرنداشتم منم بهت 120سی سی شیردادم دلم خیلی سوخت خودم همش گریه میکردم که چراشیرندارم وتوبایدگشنه بمونی عز یزدلم سه روزه که هواخیلی گرم شده  ومنم به توصیه اطرافیان بهت دوقاشق مرباخوری آب میدم که خیلی دوست داری البته دکترت گفته نده خداکنه امسال خیلی گرم نشه زمستان که زیادبر ف وباران نیومد دیروزوقتی که دمرشدی دوتاپاهایت رامثل قورباغه میکردی تاخودت رابکشی جلو. باسنت راهم...
26 خرداد 1392

بدون عنوان

هرروزوهرساعت عاشقت هستم دخترنازمن دوستت دارم تابی انتها این روزهاکه همش دمرمیفتی وکلی ذوق می کنی تامی گذارمت زمین سریع پاهایت رابلندمی کنی ودوتادستهایت رابه هم می چسبانی ودمرمیفتی به چپ برمی گردی ولی نمی تونی به سمت راست دمربیفتی. وقتی ازروی زمین بلندت می کنم خودت سرت رابلندمی کنی وسفت گردنت رانگه می داری البته ازنوزادی هم گرنت شل نبود. شیرخشک سیمیلاکت رودوست نداری وبابایی برات آپتامیل خریداون رودوست داری ولی زیادبهت نمی دم دکترگفت 60تا90سیسی اونم یاباقاشق یاسرنگ .چندبارامتحان کردم ولی همش رومیدی بیرون منم دلم برات میسوزه آخه باقطره چکون یاسرنگ که نمیشه شیردادمنم باشیشه بهت شیرمیدم . دیروزکه شیشه شیرراگذاشتم دهانت خودت بادست...
24 خرداد 1392

4ماه و22روزگی

امروز4ماه و22روزه شدی حدوددوهفته ای بودکه سرماخورده بودی ودکترمیگفت چیزی نیست خیلی سرفه میکردی بعضی وقتاداشتی خفه میشدی آنقدرسرفه میکردی. من رفتم بیمارستان چون کارداشتم پزشک اورژانس هم برات عکس نوشت تاگزارش عکس روبه دکترت بده البته نبایدعکس مینوشت چون خطرناک بودونبایداشعه به بدنت میخوردومنم نمیدونستم بعدافهمیدم توی عکس کمی گلوت عفونت داشت ودکترت هم برات شربت اریترومایسین نوشت ازداروخوردن بدت میادبه زورباسرنگ میریزم توی دهنت وتوهم نصف بیشترش رومیریزی بیرون روز14خردادبعدازاینکه ازجلسه تعاونی خونه خاله میترابرگشتیم قرارشدباخاله هاشام بریم بیرون (آناجون، خاله مینا، خاله نوشین وخاله نعیمه ).البته اون به من میگفت نبایدبیایی واگراو...
23 خرداد 1392

بهترین روززندگی

امروزبهترین روززندگی ماست پارسال دراینچنین روزی متوجه حضورگرمت شدیم وچه خوشحال ازاینکه کودکی درراه است دانستیم که به فضل ولطف الهی موجودکوچکی دردلم جوانه زده  موجودکوچکی که بعدازبدنیااومدنش دنیایی ازشادی ونشاط رابرای من وپدرش به ارمغان آورد ...
13 خرداد 1392

واکسن چهارماهگی

دخترنازم رودرتاریخ 92/3/6بردیم برای واکسن چهارماهگی شنیده بودم کسانی که توواکسن دوماهگی اذیت نشده باشن توواکسن چهارماهگی اذیت میشن. وقتی رفتیم بهداشت خانم دکترگفت که این واکسن سختی است وسه تاواکسن رایکی کردن واز20تابیماری جلوگیری میکنه وتادوروزنبایدآب به بدنش بخوره. وقتی که واکسن روزدن کلی گریه کردی وهیچ جوری ساکت نمی شدی منم زودشیردادم تابلکه آروم بشی وقتی آوردم خونه فقط توی بغلم بودی تاغروب ازبغلم پایین نمیومدی خیلی خسته شده بودم وکمرم هم دردگرفته بود. بایک دست آشپزی می کردم وبایک دست هم تورانگه داشته بودم . بعدازظهررفتیم خونه آناتامن راحت باشم آخه کسی نبودکه به من کمک مینکه ومنم میترسیدم خدای نکرده تب کنی . خ...
8 خرداد 1392

اولین دمرافتادن

اول ازکارجدیدت شروع کنم که ماروکلی خوشحال کردی دیروزمیخواستیم بریم که برات واکسن جهارماهگی روبزنیم  صبح بعدازاینکه تمیزت کردم وگذاشتم توی اتاقت تاکمی بازی کنی وقتی که برگشتم دیدم دمرافتادی   زودباباروصداکردم وباهم کلی خندیدیم خوشحال شدیم اولین باربودکه دمربرمی گشتی     ازصبح روزی که واکسنت روزدیم دمرمیفتی وبرمی گردی عاشق این هستم که پاهایت رابلندمی کنی البته دوتاپاهایت رابلندمی کنی ومحکم می کوبی زمین فقط دوست داری بغل من باشی بغل هرکسی دیگری غیرازمن میری غریبی می کنی وبغض میکنی ...
7 خرداد 1392

گردش درروزپدر

  دیروزمن وشماوبابایی وآناجون رفتیم بیرون وچندتاازروستاهای اطراف راسرزدیم خیلی خوش گذشت توچقدربیرون رفتن رودوست داری   همش سرت رواین طرف واون طرف تکون می دادی وشش دانگ حواست به بیرون بودمنم کلی ازت فیلم گرفتم وقتی خواستیم عکس بیاندازیم هرماشینی که ردمیشدتوهم سرت روبه طرف ماشین برمی گردونی عاشق بیرون رفتنی وقتی میگم می ریم ددرکلی ذوق می کنی ومی خندی بابایی همش توروتاب میداد البته روی دستش ومیخواست بندازه بغل من وتوهم کلی ذوق می کردی وباصدای بلندمی خندیدی اینم عکسهای خوشگلت   ...
6 خرداد 1392